جیگرطلای عمه
سلام/جیگر طلای عمه به دنیا خوش اومدی
سلام گل تو گلدونسلام نعنا و ریحون
سلام یکی یدونهسلام عزیز دردونه
بعد از یک غیبت طولانی امروز تونستم بهترین روز زندگیم (یعنی تولدت رو )بهت تبریک بگم خوشتلکم
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
بیا شمع هارو فوت کن هزار سال زنده باشی
به مناسبت تولد جیگر عمه هورااااااااااااااااااااا
محمد حسین جونم نمیدنی وقتی به دنیا اومدی چه حسی داشتم روی ابرا بودم
انقدر ذوق مرگ بودم وقتی به دنیا اومدی که نمیدونی
بزار از اولش برات تعریف کنم....
9اردیبهشت ساعت 12 شب عمه مرضیه برای رفتن به اردوی بسیجی مشهد بلیط گرفت اومد به طرف قم
(قرار بود باهم بریم که برای من استخاره بد اومد)
نزدیکی های قم بود که بهش زنگ زدن و گفتن برای شما بلیط جور نشد
آجی مرضیه که چند روز پیش مشهد بود گفت حالا عمه معصومه رو زیارت میکنیم پیش مامانمم و ی صله رحمی هم میشه
اون شب آجی سوغاتی هایی که برای فینگیل عمه از مشهد گرفته بود و تبرک کرده بود به حرم امام رضا نشونمون داد
منم کفشکی که برات ی لنگه اش رو بافته بودم رو آوردم وسط
اون شب خوابمون نبرد تا صبح به یادت ذوق کردیم
یادمه نماز صبح خوندیم بعد خوابیدیم که فرداش(10 اردیبهشت) یعنیساعت 6 با صدای تلفن آجی از خواب پاشدیم باباسید جعفر بود گفت بدویین بیایین بیمارستان ماهم با تعجب اینکه تو هنوز8 ماه 5 روزته دوویدیم طرف بیمارستان
مامان زهرا اون روز بیمارستان بستری شد تا تحت مراقبت باشین
ما هم بعدش رفتیم حرم عمه معصومه(س)و کلی دعا کردیم و تو و مامانی زهرا رو اول به خدا بعد هم به عمه سپردیم
اون روز گذشت فرداش (یعنی 11 اردیبهشت)مامانی جون(مامان مامان زهرا)زنگ زد گفت بدویین بیایین بیمارستان که نی نی عجله داره
اومدیم بیمارستان...
مامان زهرا توی اتاق انتظار منتظر رفتن به اتاق عمل بود
رفتیم پیشش نگاهش پر از استرس و ترس بود
همه ما هم استرس داشتیم مامانی جون و مادرجون هی گریه میکردن
مادرجون با آه ناله میگفت خدایا من میخوام محمد حسین رو داماد کنم
خلاصه...کلی پشت در اتاق عمل منتظر شدیم ....
از پنجره با به محوطه ی بیمارستان نگاه کردم متوجه ی بارون نم نم شدم چشمم افتاد به ساعت،6بعد از ظهر بود
در همین حین با صدای در رومو برگردوندم دیدم چندتا پرستار با ی نینی سوار بر تخت زرین دارن از اتاق عمل میان بیرون
با ذوق دوویدم به طرف پرستارا پتو رو زدم کنار دیدم ی فندق کوشولوتوش خوابیده
آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ دلم بررررررررررراااااات ضعف رررررررررررررفت
و سید محمد حسین یوسفی در 11 اردیبهشت(یعنی اول رجب و روز تولد امام محمد باقر)
عصر پنج شنبه ی بارانی ساعت 6 بعد از ظهر متولد شد
جیگرطلایی عکسی است که لحظه ای که دیدمت ازت گرفتم نگاه چقد کوشولو بودی:
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه 103/9/7
» برای عشق 6 ماهه ی عمه
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه 103/9/7
» مینویسم یادگاری...
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه 103/9/7
» به دنیا خوش اومدی فرشته کوچولوی من
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه 103/9/7
» کمی حرف دل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه 103/9/7
» برای خوشگل عمه
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه 103/9/7
» آرشیو وبلاگ